آرامشکده

  • ۰
  • ۰
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
 بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
 عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
 آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
 اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم
 بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
 ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
 سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی می سد ره تنگ دلیست
 منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
 هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
 خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد


  • ۸۹/۰۸/۱۰
  • سید محمد رضا حسینی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی