آرامشکده

  • ۰
  • ۰

رمضان

همیشه وقت افطار بغضم میترکه!

همیشه شب عید عزا میگیرم.

تازه ادم میفهمه زندگی یعنی چی. یا علی

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

واقعا که...

کی میگه که تلویزیون ما  نتونسته اونجوری که میخواد فرهنگ زندگی مردم رو مدیریت کنه. اتفاقا بر عکسه. به نظر من زندگی مردم دقیقا - تاکید میکنم مو به مو- بر اساس اون چیزیه که تلویزیون به اونها آموزش داده. مثلا به یه نمونه از برنامه ها نگاه کنیم:

مستند شوک دیشب در مورد «مد» و بررسی تأثیر اون بر جوانان بود. به نظر میرسید هدف سازندگانش این بود که به جوانهایی که بر اساس مد روز چهره و لباسشون رو تغییر میدن آموزش بدن که اینکار صحیح نیست! ولی دقیقا برنامه ای ساختن که تبلیغ مدگرایی بود.

اولا در مورد شکل ساخت برنامه:(مجری، مصاحبه شونده، کارشناس): مجری برنامه که خودش آخر مد بود: ابروش رو برداشته بود، یقش تا سینه باز بود، کفش کادیلاک مانند! پوشیده بود. مجری دوم که به اصطلاح داشت در مقابله با تفکرات مدگرایان استدلال می آورد، خودش اسیر استدلالهای اونا شده بود و البته از نظر ظاهر علاوه بر مدایی که مجری قبلی رعایت کرده بود، ایشون از موهاش هم غافل نشده بود.

اما در مورد مصاحبه شونده ها وضع فرق میکرد. تأثیر گذارترین مصاحبه شونده کسی بود که خودش رو پزشک معرفی میکرد. میدونید که در جامعه ما یه قداست خاصی برای دانشجوها قائلند و حرف اونا نسبت به دیگران تأثیر گذاری بیشتری داره- به دلیل تلقی از عدم وابستگی و قداست جستجوی دانش و...- حالا اگه طرف دانشجوی پزشکی هم باشه که بیشتر. این دانشجوی پزشکی البته فکر هم کرده بود. در حرفاش اطمینان هم بود و البته مصاحبه شوندگان دیگری هم همینطور. اون چیزی که در مصاجبه گر و حتی کارشناس هم نبود. طبیعتا اطمینان و شخصیتی که این مصاحبه شونده داشت در انتقال کلامش به مخاطب بینظیر بود.

در مورد دیگر مصاحبه شونده ها هم اطمینان از نظری که میدادند مخاطب رو به شک می انداخت که نکنه اینا راست بگن و وقتی برای رفع این شبههشون دنبال جوابی از سوی کارشناس یا مستند میگشتن یه پاسخ شنیدن: عرف که بعدا در موردش حرف میزنم. راستی نباید از نگاه های خشم آلود همه مدگرایان نسبت به «آن کسانی که قصد ارشاد آنها را داشتند» غافل شد... که برون ریزیش رو پارسال دیدیم...

اما کارشناس امور فرهنگی ما که یک سرهنگ بود.. همین برای توصیفش بسه که دو تا سلاح داشت: عرف و قانون، کلت...

اما در مورد محتوای برنامه: من در مورد اینکه چرا مد بده الان نمیخوام بنویسم، بلکه میخوام بگم که این برنامه چه تأثیری در ذهن مخاطب میذاره. در این برنامه چند سوال در ذهن مخاطب مطرح میشود: مد چیست؟ آیا مدگرایی خوب است؟ اگر مدگرایی خوب است چه نوع مدی خوب است؟

به سوال اول خود کسانی که از مد استفاده میکردند بهتر از همه جواب دادند: مد، آراستن ظاهر برای تمایز از دیگران و نشانه ای از تعلق به جهان پیشرفته و گریز از جهان عقب مانده است. قید دوم رو به این خاطر اضافه کردم که این افراد مد ایرانی رو به دلیل تلقی از ایران به عنوان کشوری عقب مانده نمیپذیرفتند.

اما سوال دوم که کلید اصلی برنامه بود و سازندگان ناآگاه با سردرگمی که خودشون در پاسخ به این سوال داشتن از آن به سوال سوم رد شدن، اینطور پاسخ داده شد که اگر مدگرایی مطابق با عرف جامعه باشه خوبه. و الا نه. (که پاسخ محکمی دریافت کردن که عرف منطقه ما این رو میپذیره که انصافا جواب این استدلال چرتشون همین بود) این نوع پاسخ به این سوال ذهن مخاطب رو اینجوری شکل میده که خوب حالا اگه عرف بپذیره، اشکالی برای مد نیست. و چون دلیلی بر رد مدگرایی ارائه نمیشه، کسانی که عرف رو تعیین کننده خوبی یا بدی مدگرایی نمیدونن رو هم به این شک میندازه که پس معیار خوب بودن و بد بودن مدگرایی چیست؟(البته من به این شک نیفتادم، شکر). این روند دقیقا تبلیغ مدگراییه.چرا؟ چون مخاطبی که قبل از دیدن این برنامه با قطعیت و یقین با مد مخالف بود، الان در مقابله با مدگرایی یه قدم عقب نشسته و یقینش تبدیل به شک شده. این شک جلوی ایستادنش در مقابل مد رو میگیره. مدگرایان فرصت بیشتری برای عرض اندام پیدا میکنن.در نهایت عرف جامعه تغییر میکنه. و مدگرایی عرف میشه. به همین راحتی. فرهنگ تغییر میکنه چون افکار تغییر کرده.( که احتمالا اون موقع میان جلوی ما رو میگرن و میگن که چرا ریش میذارید؟ عرف جامعه این رو نمیپذیره و ما باید هزار تا دلیل بیاریم که بابا عرف محله ما اینطوریه!!!

بله اینا بدون اینکه جواب این سوال رو درست بدن که آیا مدگرایی خوبه یا نه یه دفعه پریدن به سوال سوم. یعنی فرض گرفتن که مدگرایی اشکالی نداره اما باید جهت دهی بشه(البته از نظر من مدگرایی تجلی ظاهری پوچ بودن زندگی انسانه). در جهت دهیشون هم باز اشتباه کردن. واقعا که. البته من میگم اصلا مدگرایی بده و جهت دهی اصلا معنایی نداره. با این حال اگه بخوایم یه مدی رو در این دنیای زندگی الکی و پوچ انتخاب کنیم ایا باید مد ایرانی انتخاب کنیم؟ حتما به این خاطر که ما تو ایران زندگی میکنیم باید مد ایرانی انتخاب بشه و اگه مثلا ما در ژاپن به دنیا میومدیم اونا هم یه برنامه میساختن که کلی مد ایرانی! رو مسخره میکردن و میگفتن فقط مد ژاپنی و همینطور در سایر جاها....

اون لحظه مستند رو یادم نمیره که فیلمبردار میخواست از تصویربرداری تیشرتی که روش عکس شهید آوینی بود فرار کنه!!! واقعا که.

خلاصه اینکه اینطوری دیگه. نگید که مردم تأثیر نمیگیرن. اتفاقا مردم دقیقا همونطوری زندگی میکنن که رسانه ملی!! بهشون یاد داده.

اما یه آیه در مورد مد و اتمام کلام:

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِکَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ

اینم لینک مطلب در سایت الف

http://alef.ir/1388/content/view/104587

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

نتیجه دکتری

بالاخره نتیجه دکتری اومد و شکر خدا ما قبول شدیم. رشته حقوق خصوصی. خاصیت دنیا همینه دیگه آدم کلی دنبال اینه که یه چیزی رو بدست بیاره و فکر میکنه اگه به خواستش برسه دیگه چی میشه! ولی همین که به مطلبش رسید میفهمه که ای بابا اونم کشک بوده.

البته من چون تجربه قبولی دکتری دانشگاه آزاد رو داشتم خیلی قبولی حالی به حالیم نکرد چون میدونستم شادی قبولی چند روزی بیشتر طول نمیکشه و دوباره همون آش و همون کاسه! ولی با این حال بازم وقتی خبر قبولی رو شنیدم، یه کم خوشحال شدم، چیکار کنم آدمیزادم دیگه! شرطی شدم!

کلا، زندگی ما همینه. مثل کسی که توی بیابون دنبال آب میگرده. هی سراب میبینه و خیال میکنه آبه و خوشحال میشه. بعد که کلی رفت میبینه که ای دل غافل سراب بوده. زندگی ما هم همینطوریه. هفتاد هشتاد سال عمرمون رو میدویم دنبال سراب، آخرش میفهمیم چیزی نداریم! با پیرمردا صحبت کنید، این حرف من رو درک میکنید. البته خودم هنوز درکش نکردما!

فکر کنم یه آیه توی قرآن هم داریم بذار سرچ کنم آهان پیدا کردم:

وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء حَتَّى إِذَا جَاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ. نور-39

شیطونی: حالا از این حرفای فلاسفه و عرفا که بگذریم، خداییش قبولی دکتری حال دادا مخصوصا اینکه جاسبی رو پیچوندیم!

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
 بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
 عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم
 آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او
 اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم
 بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
 ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
 سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد
جام مینایی می سد ره تنگ دلیست
 منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
 هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
 خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد


  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

اهالی موسیقی

شاید این مطلب خیلی با حال و هوای وبلاگ جور نباشه ولی بد نیست یه نگاهی بهش بندازید. شجریانی که سیاسی نبود ولی سیاسی شد. نگاهی بر سرگذشت استاد آواز ایران شاید بتونه دید بهتری رو نسبت به موضعگیریهایی که ایشون به خصوص پارسال کرده به ما بده. البته نباید این نکته رو هم فراموش کرد که این اظهار نظری که در مورد ایشون شده، فقط یه طرف واقعیته که ممکنه خیلی هم صحیح نباشه. اما نکات جالبی که در مورد نحوه فعالیتهای استاد آواز ایران و به خصوص تولید و تهیه دو اثر معروفش "ایران ای سرای امید" و " بیداد" مطرح شده، این مطلبو به ذهن میرسونه که ایشون که همیشه از صدا و سیما به دلیل پخش این سرود انتقاد میکنه و عدم رضایتش رو از پخش این سرود ها اعلام میکنه، در واقع صاحب این اثر نیست! البته هنوز هم شجریان رو دوست دارم . اما نه به خاطر خودش و نه به خاطر موضعگیریهای نابخردانش، که به خاطر صدای جاودانش که ودیعه ای الهی برای اونهۀ براش آرزو میکنم که ای کاش کمی با شعرایی که نغمه های روحانی اونا رو زمزمه میکنه، هم فضا  و همراه میشد.که دیگر شجریان، شجریان نبود!

http://www.fararu.com/vdcjvaex.uqexxzsffu.html

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

راه حل سوم

اما راه حل سوم برای اینکه هم انسان تنهایی خودش رو فراموش نکنه و هم اینکه از معایب گوشه گیری و خلوت گزینی دور بمونه اینه که اگرچه به ظاهر در میان جمع زندگی میکنه ولی در حقیقت مانوس با تنهایی خودش باشه و این خیلی سخته. شاید برای خیلیا سوال باشه که چرا پیغمبرا اکثرا قبل از اینکه به نبوت برسن چند روزی را در مکانی خلوت به عبادت میپرداختن و از مردم دوری میگزیدند؟ به نظر من دلیل این امر اینه که لازمه رسیدن به مقامات بالای معنوی و به اصطلاح فلاسفه رسیدن به حقیقت وجود، نیاز به این داره که انسان اول وجود خودش و محدوده، خصوصیات و آثار اون رو بشناسه و این امر ممکن نیست مگر اینکه انسان از غفلتهایی که معمولا در ارتباط با آدمیان دیگر براش ایجاد میشه دور بشه. و پیامبرا وقتی که این حقیقت وجودی خودشون رو میدیدند و به تبع اون وجود خدا را در معنای عالی درک میکردن، برای نبی شدن صلاحیت پیدا میکردن.

حالا شاید بعضیا بگن که پیغمبرا با اون عظمتشون برای درک وجود خودشون و درک تنهایی خودشون خلوت میگزیدن، پس چطوریه که راه حل سوم توصیه میشه؟ باید بگم که راه حل سوم تنها در موقعی مفیده که انسان به درک حداقلی از تنهایی رسیده باشه و بدونه که ارتباط با دیگران نمیتونه باعث غفلتش بشه . اگر این طور نباشه این راه جواب نمیده. شاید یکی از روشهایی که انسان بتونه این دو یعنی شرکت در اجتماع  و توجه به تنهایی خود رو همیشه داشته باشه نمازهای شبانه باشه. 

بعضی موقعا فکر میکردم که چرا اینقدر به نماز شب توصیه شده. حتما همه این رو شنیدین که آقای قاضی در سفارش به علامه طباطبایی نمیگن برو گوشه بگیر و ریاضتهای آنچنانی بکش، او به علامه میگه اگه دنیا میخوای نماز شب، اگه آخرت میخوای نماز شب. شاید دلیلش این باشه که در شب تمام غفلتها و آثار گمراه کننده قلب انسان چه غفلتهای بینایی و چه غفلتهایی طریق شنوایی بر انسان تأثیر میذاره کم میشن و انسان فقط خودش رو تنها بدون هیچگونه تعلقی احساس میکنه و با تنهایی واقعی خودش روبرو میشه، اما چه کسی میتونه در اون موقع شب انسان رو از این تنهایی درآور نجات بده؟

الابذکرالله تطمئن القلوب

عید شما مبارک

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

ادامه ریشه یابی

راه حل دومی که بعضی دیگه برای عبور از تنهایی و به عبارت دیگه درمان اون به کار میگیرن عزلت و گوشه گیری. این افراد برای اینکه میدونن که در جامعه علی رغم اینکه افراد زیادی دور و برشون حاضر هستن و ممکنه همیشه هم دور و برشون پر از آدم باشه، باز هم انسانهای تنهایی هستن، به علت واقعی نبودن توجه افراد به ایشان و به این علت که فکر میکنن غفلتهایی از این دست نه تنها تنهایی انسان رو به طور واقعی درمان نمیکنه، بلکه موجب میشه انسان از توجه با این واقعیت وجودی خودش غافل بمونه و باعث بشه که تبعات منفی این عدم توجه گریبانگیر او بشه. البته این نظر درسته، ولی روش درمان آن نادرسته. یعنی اینکه زندگی انسان در اجتماع ممکنه باعث غفلت آدم از واقعیت وجودی خودش بشه که این امر میتونه مانع پیشرفتش بشه ولی روش غلبه بر این مشکل این نیست که آدم از اجتماع کنارهگیری کنه و به گوشه ای خلوت پناه ببره. البته نباید فراموش کرد که عزلت نشینی مزایایی هم داره. ولی بهترین راه نیست.

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

ریشه یابی

در ادامه مطلب قبل این مطلب رو مینویسم:

برای اینکه انسان بتونه خودشو خوب مدیریت کنه بهترین راه شناخت خودشه. خیلی طبیعیه که در مورد این شناخت اختلافهایی بوجود بیاد چون انسانها برای اینکه به این شناخت برسن از ابزارهای مختلفی استفاده میکنن. مثلا در سطوح بالاتر تفاوت بین ابزار در بین دانشمندان مادیگرا که از عقل نازله برای این شناخت استفاده میکنند و انسان را در همین جسم مادی خلاصه میکنند و یا حداکثر یه روح محدود که تابع جسم انسانه برای بشر قائل میشن، با دانشمندان الهی که حقیقت وجودی انسان را روحی مجرد میدانند که جسم هم در اختیار آن است و در این شناخت از عقل و وحی استفاده میکنند شروع میشه تا شناخت انسان در سطوح پایینتر که عوام معمولا از این طریق اقدام به شناسایی حقیقت وجود خود میکنند. در این سطح مردم معمولا خودشان را از نگاه دیگران میشناسند به عبارت دیگر مردم خودشان را از نوع رفتاری که دیگران با آنها دارند شناسایی میکنند و هر که جایگاه اجتماعیش در نظر مردم بالاتر باشد، در ذهن خوش هم شخصیتی از خوش شکل میگیرد که دارای جایگاه بالایی است و ...

اما در اینکه انسان موجودی تنها است شاید در میان هم فلاسفه غربی و هم اسلامی اتفاق نظر وجود داشته باشد. تفاوت در این است که باید با این تنها بودن انسان چگونه برخود کرد.

برای این منظور چند راه وجود دارد:

راه اول که راهی است که انسان مادیگرای غربی آن را دنبال میکند و در جامعه ما هم کم کم داره رواج پیدا میکنه اینه که انسان اینقدر خودش رو با چیزای مختلف سرگرم میکنه که تنهایی رو از یاد میبره . در این روش به نوعی انسان تنها بودن خودش رو درمون نمیکنه و برای خودش همدمی همیشگی پیدا نمیکنه و فقط به نوعی یه نوع غفلت برای خودش ایجاد میکنه که به تنهایی فکر نکنه. در جامعه امروز ما وسایل مختلفی برای این روش هست مثلا تلویزیون، کامپیوتر، موسیقی و... همه میتونن به نوعی انسان را در این مرحله قرار بدن. البته اکثر افراد اینقدر با این وسایل سرگرم شدن که اصلا وجود داشتن حقیقتی با نام تنهایی در انسان از ذهنشون پاک شده. متاسفانه!

راههای دیگرم بعدن میگم. الان دستم خسته شد!

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

تنهایی

اول ببخشید از اینکه وبلاگم یه کم دیر به دیر اپدیت میشه. دوم اینکه چند وقتیه میخوام یه مطلب بنویسم در مورد تنهایی وقت نمیشه. الان وقت شد:

ما چند نوع تنهایی داریم اولین نوعش اینه که آدم از اینکه در فکر و تصورات دیگران نیست و به قوی معروف هیچکسی بهش فکر نمیکنه ناراحت میشه و احساس میکنه هیچکسی نیست که اون رو دوست نداشته باشه و به این خاطر ناراحت میشه و احساس تنهایی میکنه!

دومین نوع یا بهتر بگوییم مرحله از تنهایی که از قبلیه خیلی بهتره! اینه که آدم در فکر دیگران جاداره و این احساس رو نداره که دیگران به فکرش نیستند بلکه از اینکه دیگران به خاطر منافع خودشون با اون ارتباط برقرار میکنن ناراحت میشه. مثلا کسی به اون محبت میکنه و نیکی میکنه ولی این نیکی بیشتر از اینکه با خاطر شخص محبت شونده باشه به خاطر ارضای حس درونی محبت کننده، تقاضای پاداش از جانب خداوند، و مواردی از این قبیل. در این نوع از احساس تنهایی آدم میفهمه که در ذهن دیگران جا داره ولی چون این جاداشتن به خاطر منافع شخصی خود افراده و نه دوست داشتن واقعی، آدم احساس تنهایی میکنه.

نوع دیگر تنهایی ربطی به ارتباطاتش با دیگران نداره و به خود انسان فی نفسه مربوطه. این نوع تنهایی به این شکله که انسان در گذشته و آیندش تنهای تنهاست و در درون خودش واقعا این تنهایی رو احساس میکنه. به عبارت  دیگه این نوع از تنهایی تنها بودن انسان در آنچه در گذشته داشته و آنچه در آینده با آن مواجه خواهد شده در این نوع تنهایی هیچ کسی نمیتونه شما رو کمک کنه . یعنی در روبرو شدن با گذشته و آینده انسان و احساس عذاب وجدانی که ممکنه انسان از اعمال گذشتش داشته باشه، احساس دلتنگی از گذشته اش و تنها بودن در تحمل این نوع از دردها و همچنین عدم اطمینان نسبت به اینده و ترس ناشی از این عدم اطمینان که ناخودآگاه به انسان دست میده هیچکس نمیتونه به انسان کمک کنه!

ببخشید خیلی شد.در پستهای آینده سعی میکنم برای اینکه تنهایی ها مون درآور نشه و از این گنج که خداوند در وجود انسان قرار داده درست استفاده کنیم چندتا راه حل بگم. البته نظرات و تجربیات خودمه!

  • سید محمد رضا حسینی
  • ۰
  • ۰

هدف

از همون روز اولی که در دانشگاه در رشته اقتصاد پذیرفته شدم به این فکر میکردم که هدفم از این رشته و اصلا دانشگاه اومدن چیه. شاید من هم مثل خیلی دیگه از کسایی که میان دانشگاه اسیر نوعی جوگیری شده بودم که به جز دانشگاه رفتن راه دیگه ای جلوی پای خودشون برای پیشرفت نمیبینند. بعد از مدتی که در دانشگاه بودم همش به این فکر میکردم که حالا ما فوقش لیسانس اقتصاد رو گرفتیم که چی؟ پول خوب داره؟ کار خوب داره؟ تازه اگه کار خوب و پول خوب هم داشته باشه به چه درد من میخوره ؟

این همه از فامیلامون را دارم میبینم که هم تحصیلات دارن و هم درامد عالی ولی از زندگی خودشون راضی نیستند . پس من هم باید یا به خاطر مسایلی مثل علم آموزی و حرفای اینچنینی لذت ببرم و با دید درآمدزا بودن بهش نگاه نکنم یا رشتم رو بیخیال شم و برم سراغ یه رشته دیگه برام پول خوب بیاره و یا یک راه سوم. حقیقتش اول راه دوم رو انتخاب کردم. البته با این اشتباه که فکر میکردم در راه دوم هم پول است و هم آرامش ولی بعد از اینکه کلی رشته حقوق رو خوندم و به اصطلاح تهش رو درآوردم فهمیدم که نه توش شاید پول باشه ولی آرامش نیست.

اوایل همش به اساتید اقتصاد نگاه میکردم و اونها رو بر انداز میکردم که آخرش من میخوام حداکثر مثل این اساتید بشم، از این که بیشتر نمیشم دیگه. ولی اصلا خوشم نمیومد که آینده زندگیم مثل اونا بشم اصلا اصلا اصلا. بعد اساتید حقوق رو در نظر گرفتم. اونا هم همینطور .

الان دارم راه سوم رو پیش میبرم فرق این راه اینه که هم راهش بهم آرامش میده. هم دوست دارم مثل اساتیدش باشه آیندم و هم فکر کردن در موردش که اگه یه موقعی بتونم وقت داشته باشم و در مورد این راه مطالعه کنم، دلم رو میلرزونه. آخه فلسفه، عرفان و قرآن یه چیزیه که قابل وصف نیست. ای کاش که این رو زودتر فهمیده بودم!!!
  • سید محمد رضا حسینی