ما چند نوع تنهایی داریم اولین نوعش اینه که آدم از اینکه در فکر و تصورات دیگران نیست و به قوی معروف هیچکسی بهش فکر نمیکنه ناراحت میشه و احساس میکنه هیچکسی نیست که اون رو دوست نداشته باشه و به این خاطر ناراحت میشه و احساس تنهایی میکنه!
دومین نوع یا بهتر بگوییم مرحله از تنهایی که از قبلیه خیلی بهتره! اینه که آدم در فکر دیگران جاداره و این احساس رو نداره که دیگران به فکرش نیستند بلکه از اینکه دیگران به خاطر منافع خودشون با اون ارتباط برقرار میکنن ناراحت میشه. مثلا کسی به اون محبت میکنه و نیکی میکنه ولی این نیکی بیشتر از اینکه با خاطر شخص محبت شونده باشه به خاطر ارضای حس درونی محبت کننده، تقاضای پاداش از جانب خداوند، و مواردی از این قبیل. در این نوع از احساس تنهایی آدم میفهمه که در ذهن دیگران جا داره ولی چون این جاداشتن به خاطر منافع شخصی خود افراده و نه دوست داشتن واقعی، آدم احساس تنهایی میکنه.
نوع دیگر تنهایی ربطی به ارتباطاتش با دیگران نداره و به خود انسان فی نفسه مربوطه. این نوع تنهایی به این شکله که انسان در گذشته و آیندش تنهای تنهاست و در درون خودش واقعا این تنهایی رو احساس میکنه. به عبارت دیگه این نوع از تنهایی تنها بودن انسان در آنچه در گذشته داشته و آنچه در آینده با آن مواجه خواهد شده در این نوع تنهایی هیچ کسی نمیتونه شما رو کمک کنه . یعنی در روبرو شدن با گذشته و آینده انسان و احساس عذاب وجدانی که ممکنه انسان از اعمال گذشتش داشته باشه، احساس دلتنگی از گذشته اش و تنها بودن در تحمل این نوع از دردها و همچنین عدم اطمینان نسبت به اینده و ترس ناشی از این عدم اطمینان که ناخودآگاه به انسان دست میده هیچکس نمیتونه به انسان کمک کنه!
ببخشید خیلی شد.در پستهای آینده سعی میکنم برای اینکه تنهایی ها مون درآور نشه و از این گنج که خداوند در وجود انسان قرار داده درست استفاده کنیم چندتا راه حل بگم. البته نظرات و تجربیات خودمه!
- ۸۸/۱۱/۲۰