من یکی از زائران حج تمتع امسال هستم که با کاروان بعثه به حج مشرف شدهام. آنچه ذیلا مینویسم حاصل مشاهدات بنده از حادثه منا است. البته در برخی از صحنهها شخصا حضور نداشتم که حاصل شنیدهای بنده از همراهانم است که مستقیما در صحنه بودهاند و آن را روایت کردهاند.
1- شب قبل از حادثه منا، در مشعرالحرام وقوف داشتیم و افرادی که به حج مشرف شدهاند، مطلع هستند که حجاج موظف هستند شب عید قربان را در مشعر وقوف داشته باشند و با طلوع آفتاب مشعر را به سمت منا ترک کنند. طلوع آفتاب ساعت 6 و 10 دقیقه بود و در این هنگام بود که سیل حاجیان تکبیرگویان به سمت منا حرکت کردند. لازم است توضیح بدهم که در منطقه مشعر، جایگاههای خاصی برای وقوف حجاج کشورهای مختلف تعبیه شده است که نزدیکترین جایگاه به حد خروجی مشعر، جایگاه آفریقای غیر عربی است. به دلیل اینکه، اتوبوس ما محل استقرار گروه ایران را نمیدانست، ما را در همین منطقه یعنی انتهاب حد مشعر پیاده کرده بود و بنابراین در هنگام خروج از مشعر، ما با زائران آفریقای غیرعربی که عمدتا از کشورهای نتیجریه، نیجر، ساحل عاجل، غنا و .. هستند همراه شدیم. ویژگی اصلی این مردمان، ساده دل بودن، قدرت بدنی بالا، جثههای بزرگ و رنگین پوست بودن آنها است. در هنگام ورود به منا، همراهان بنده دو دسته شدند، گروهی ترجیح دادند که مستقیما به جمرات رفته و اعمال خود را انجام دهند، که به واسطه طی مسافت 3 کیلومتری با هوله احرام که گرما را جذب میکند و باقی ماندن مسافتی در همین حدود و شاید یک کیلومتر کمتر، این مسئله سخت مینمود. گروه دوم و از جمله خود بنده ترجیح دادیم که به چادرهای کاروانهای ایران که در ابتدای منطقه منا مستقر بود مراجعه کرده و پس از صرف صبحانه به اعمال بپردازیم.
2- بعد از صبحانه به سمت جمرات حرکت کردیم. نکتهای که در این سفر همیشه با آن مواجه بودهام این است که هیچگاه نمیتوان پیشبینی کرد که کدام یک از راههایی که منتهی به اماکن مقدسه میشود باز است و کدام یک بسته است. چون مأموران سعودی که اکثریت آنها جوان و با لباس نظامی هستند، بدون هیچ مقدمهای ناگهان تصمیم میگیرند محلی را مسدود کنند و یکی از هنرهای ایشان هم این است که مدت زیادی با حاجیان در مورد مسدود بودن راه بحث میکنند. از محل قرار گرفتن چادرهای ایران به سمت جمرات، چند راه مختلف وجود دارد که یکی از آنها شارع 204 و دیگری مظله است. مظله که به معنای سایبان است، راهی است که به دلیل سرپوشیده بودن راحتتر میتوان گرمای هوا را تحمل کرد. یکی از دوستان که تجربه بیشتری داشت، به عنوان رهبر گروه هدایت را بر عهده گرفت و از سمت شارع 204 حرکت کردیم. شارع 204 خیابانی به عرض حدودا 10 متر است که کنارههای آن را چادرهای کشورهای عربی فراگرفته است. بعداز ظهر که پس از شنیدن خبر حادثه به این خیابان رفتیم، متوجه شدم که در سمت راست این شارع کلا چادرهای مصر و در سمت چپ چادر کشورهای تونس، مغرب، الجزایر، لبنان و عراق وجود دارد. البته در قسمت انتهایی سمت چپ تعدادی چادر مصری هم وجود داشت. به دلیل اینکه ما نمیدانستیم که آیا مسیر مظله به طبقه همکف که طبق فتاوی رمی در آنجا انجام میگیرد، از بسیاری از مأموران سعودی که مستقر در آنجا بودند سوال کردیم که آیا از این طریق میتوان به طبقه همکف رسید یا خیر، که تقریبا همگی اظهار بی اطلاعی میکردند. یعنی یک سیستم منسجم برای راهنمایی حجاج میلیونی وجود نداشت. نکته دیگر در این بود که در این مسیر بسیاری از مسلمانان آفریقایی بودن که فرزندان خردسال خود را به کمر بسته بودند و این کودکان مظلوم در گرمای بالای 40 درجه عرق میریختند. ما این مسیر را که همراه با فشردگی جمعیت بود ادامه دادیم و رمی جمره عقبه را انجام داده و به چادر بعثه برگشتیم.
3- پس از انجام حلق در حال آماده شدن برای استراحت بودیم که یکی از دوستان گفت که آیا اطلاع دارید که 150 حاجی در رمی جمرات کشته شدند؟ (حدود 11) من اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم ما الان آنجا بودیم هیچ اتفاقی نبود!! سریع از طریق اینترنت گوشی، خبرگزاریهای داخلی را پیدا کردم و اصل خبر را دیدم. در این هنگام بلندگوی بعثه اعلام کرد که برای زائرن ایرانی حادثه اتفاق افتاده و نیاز شدید به کمک وجود دارد، لذا تیمی به همراهی هلال احمر تشکیل شود و به محل اعزام شود. تعداد زیادی از دوستان در این زمان (حدود ساعت 11و نیم صبح) با پوشیدن لباس نیروهای امدادی ایران به حادثه اعزام شدند. تا زمان آماده شدن من گروه محل را ترک کرده بود و من نتوانستم به ایشان برسم و به جمعیت هلال احمر که در کنار بعثه مستقر بود مراجعه کردم و گفتند بسیاری از زائران ایرانی مسیر را گم کردهاند و ایشان را راهنمایی کنید. بسیاری از زائران مسن عرق ریزان از محل حادثه به سمت چادرها میآمدند و از وجود حادثه در جمرات سخن میگفتند. تعدادی از خانمها را دیدم که در کنار چادرها تسبیح به دست و با چشمان پر از اشک منتظر بازگشت عزیزانشان هستند. پس از حدود دو ساعت به بعثه برگشتم و دیدم همکارانی که به محل حادثه رفته بودند بازگشتهاند. ایشان از عمق فاجعه و اینکه اجساد و کشتهها بیشتر از دو یا سه هزار نفر است و کشته و زنده روی هم قرار گرفتهاند میگفتند. مأموران سعودی، نیروهای امدادی ایران را و همچنین مردمی را که در حال کمک بودهاند از محل حادثه بیرون کرده بودند و شاید یکی از دلایل افزایش تلفات این مسئله باشد، چرا که افراد متعدد میتوانستند اجساد را از افراد زنده به سرعت جدا کنند و به مجروحان رسیدگی کنند. نیروهای امدادی ایران توانسته بودند از برخی اجساد ایرانی عکس بگیرند و مدارک آنها را شناسایی کنند.
4- برای بار دوم گروههای مختلف دیگری از بعثه همراه آمبولانس و بدون آن به محل اعزام شدند. چون ظاهرا فقط نیروهایی میتوانستند در محل حضور پیدا کنند که به همراه آمبولانس بودند. برخی از دوستان توانستند که با آمبولانس به محل مراجعه کنند، ولی به دلیل کافی نبودن آمبولانسها برخی دیگر از جمله بنده پیاده راه افتادیم با این هدف که ایرانیهایی را که به چادرهای اطراف مراجعه کرده بودند را پیدا کرده و راهنمایی کنیم. همانطور که گفتم در ابتدای شارع 204 چادرهای مصریها بود که مسئولان درب ورودی چند چادر، ما را راه ندادند و از همانجا اعلام کردند که هیچ ایرانی وجود ندارد. از مسیر انحرافی به چادر مصریها ورود کردم و داخل خیمهها میرفتم و میپرسیدم که آیا ایرانی در اینجا وجود دارد یا خیر. هنگامی که به نزدیک محل حادثه رسیدم متوجه شدم که ردیف چادرهای منتهی به خیابان حادثه تخریب شده است. از نردههایی که چادرها را از خیابان جدا میکرد دیدم که جنازههای بسیار زیادی که بیشتر آنها سیاهپوست بودند در روی زمین وجود دارد و همه در لباس احرام هستند. بعدها دوستانی که در صحنه حاضر بودند میگفتند که بیشتر افرادی آسیبدیدهاند که سعی در بالا رفتن از نردهها به سمت سقف چادر کردهاند و به علت فشار بیش از حد، خفه شدهاند. در اتاق جلوتر دیدم که دو مردم سیاه پوست و به همراه یک زن نشستهاند و مرد بهگونهای مظلومانه گریه میکرد و با دست اشاره میکرد که گویا دو نفر از بستگانش را از دست داده است. نتوانستم طاقت بیاورم و به سمت او رفتم و اشکهایش را پاک کردم و گونهاش را بوسیدم و با اشاره دست به او فهماندم که دعا کند. در همین سمت جلوتر رفتم، در اتاق دیگر چند جنازه روی زمین افتاده بود و یک زن که ظاهرا هندی بود و زاری میکرد. زن هندی به من که کاور زردرنگ نیروهای امداد ایران را پوشیده بودم فهماند که دو نفر از همراهانش زنده هستند و تقاضای کمک کرد. من تعجب کردم که چگونه ممکن است که الان که ساعت 4 و نیم است، به این مجروحان رسیدگی نکردهاند. سریع به داخل خیابان رفتم و سعی کردم که یکی از نیروهای اورژانس را پیدا کنم. متاسفانه، فقط یک نیرو با لباس سرمهای وجود داشت که ظاهرا داشت اجساد (که شاید در میان آنها زنده هم بود) را معاینه میکرد. سریع به او فهماندم که دو نفر زنده در اتاق وجود دارد، با هم به اتاق رفتیم و او شروع کرد به معاینه کردن افرادی که روی صورت آنها پوشیده شده بود و مشخص بود که مردهاند. من به او که سعی در ترک اتاق داشت فهماندم که مقصود من دو زنی هستند که در انتهای اتاق حضور دارند، بالاخره به بالای سر آنها که دراز کشیده بودند و بیحال نفس نفس میزند آمد و به آنها گفت اینجا پر از جسد است، صبر کنید تا اول اینها را جمع کنیم بعد به حال شما رسیدگی خواهیم کرد. من هیچ کاری از دستم بر نمیآمد، سریع به داخل خیابان رفتم و دیدم که برخی از همکارانم راه خود را به داخل جنازهها پیدا کردهاند و دنبال ایرانیان میگردند. افسر سعودی که این صحنه را دید، سریع دستور داد که ایرانیان از محل خارج شوند.
5- همکار من، به من فهماند که ما چادرهای سمت راست خیابان را جستجو کردهایم ولی هنوز نتوانستهایم به چادرهای سمت چپ برویم و ممکن است در آنجا ایرانی باشد. من از یک لحظه غفلت مأموران سعودی استفاده کردم و خودم را به چادرهای سمت چپ که چادر الجزایریها بود رساندم. باز هم به هر چادر که میرسیدم، سوال میکردم که آیا ایرانی در اینجا هست یا خیر. یکی از ایشان جواب داد که چهار ایرانی تا ظهر در اینجا بودند و ناهار را خوردند و رفتند. من از او تشکر کردم، و به چادرهای بعدی که چادر مغربیها بود رفتم. یک اندونزیایی را دیدم که ایستاده و هیچکس به او توجه نمیکند، او با زبان انگلیسی به من گفت که گم شده است و شماره مدیر را هم در گوشی که شارژش تمام شده دارد. او را به مأمور سعودی معرفی کردم و به او گفتم که گم شده، مأمور سعودی گفت به من ربطی ندارد. خانمی مراکشی که در محل حضور داشت و انگلیسی میدانست به من گفت که به فرد اندونزیایی کمک میکند. جلوتر که رفتم، دیدم که سقف برخی از چادرها که حالت اتاقگونه داشت، فروریخته و از کانال کولرهای این اتاق آب میریزد. وضعیت ردیف متصل به خیابان نیز به شدت به هم ریخته بود و نشان میداد که چه وضعیتی در آنجا حاکم بوده است. همچنین چند مرد و زن افغانی و آفریقایی را دیدم که در اتاق به تنهایی نشستهاند و ظاهرا گم شده بودند. نکته قابل توجه اینکه، علیرغم حضور این مفقودین در چادرهای کناری، در چادرهای مرکزی زندگی معمولی بود و این مسئله واقعا ناراحت کننده بود که چرا به این افراد کمک نمیشود. بعضی از دوستان میگفتند که اگر در هنگام حادثه، چادرهای کناری دربهای کمپ را باز میکردند، تلفات به شدت کاهش پیدا میکرد.
6- در هنگام حرکت از دور دیدم که یک مأمور سعودی به سمت من میآید، سریع لباس نیروهای امدادی را در آوردم تا شناسایی نشوم. سریع از کمپ خارج شدم و به سمت بعثه حرکت کردم. کامیونهای بزرگی را دیدم که اجساد را (معلوم نیست که چند نفر زنده در بین این اجساد وجود داشت) به داخل آن میریختند و حمل میکردند. نکته قابل توجه اینکه، به غیر از تنها مأمور اورژانسی که دیدم، هیچ کدام از مأموران سعودی که از ارتش این کشور بودند به اجساد و مجروحان دست نمیزدند و تمام کار حمل این افراد را نیروهای بنگلادشی، پاکستانی و هندی که لباس قرمز بر تن داشتند انجام میدادند. در هنگام مراجعت دیدم که مأموران سعودی مشغول گپ و گفت بودند و با موبایل خود بازی میکردند. به بعثه که رسیدم، متوجه شدم که چند نفر از همکارانم مفقود شدهاند و از جمله چهار قاری قرآن که در مسافرت همراه ما بودند.
7- این دو روز به این سوالات فکر میکنم: اگر کمپهای کناری محل وقوع حادثه درب چادرها را باز میکردند, اگر سعودی نیروهای مردمی بخصوص ایرانی را از محل بیرون نمیکرد، اگر به برخی از کشتهشدگان چند قطرهای آب میرسید، اگر به تعداد کافی نیروهای پزشکی سعودی وجود داشت، اگر مسیر حرکت حجاج مسدود نمیشد و صدها اگر دیگر، حتما بسیاری از هموطنانم الان زنده بودند. و دلم برای دو گروه میسوزد: اول آن زنانی که در کنار چادرهای ایران دیدم که با چشمان نگران منتظر بازگشت همراهانشان بودند و برخی از آنان ناامید شدند و دوم کودکان بیگناهی که در پشت مادران آفریقایی حمل میشدند و سرنوشت آنها معلوم نیست.
- ۹۴/۰۷/۰۶